loading...
aloneboy
balochok بازدید : 15 پنجشنبه 19 تیر 1393 نظرات (0)




داستان گریه آور شب عروسی
حتما بخونید

شب عروسیه،آخره شبه،خیلی سرو صدا هست
 میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده
داماد سراسیمه پشت در راه میره، داره از نگرانی و ناراحتی دیوانه میشه
 مامان بابای دختره پشت در داد میزنند مریم، دخترم،در را باز کن مریم جان سالمی  ؟؟
آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو میشکنه میرند تو 
مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده
 لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده،ولی رو لباش لبخنده !
همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه میکنند
 کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده
بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمیکنه،با دستانی لرزان کاغذ رو برمیداره، بازش میکنه و میخونه: سلام عزیزم
دارم برات نامه مینویسم،آخرین نامه زندگیمو
آخه اینجا آخر خط زندگیمه
؟! کاش منو تو لباس عروسی میدیدی مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود 
 علی جان دارم میرم که بدونی با آخرش رو حرفام ایستادم
میبینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم
 دیدی بهت گفتم بازهم حرف میزنیم ولی کاش منم حرفای تورا می شنیدم دارم میرم چون قسم خوردم، تو هم خوردی یادته  ؟! 
گفتم یا تو یا مرگ، توهم گفتی، یادته  ؟!
  علی تو اینجا نیستی من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای ؟
کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ میکنه کاش بودی و میدیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند
 علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره میلرزه ،همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره
 روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته ؟!
روزی که دلامون لرزید،یادته؟!روزای خوب عاشقیمون، یادته ؟!
نقشه های آیندمون، یادته ؟!
علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند
 یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش
 یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری
یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه میکنی چشمات قشنگتر میشه !
میگفتی که من بخندم
 علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم
 هنوز یادمه که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو،تو قلب منه نه تو چشمام
روزی که بابام مارا از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات
دارم به قولم عمل می کنم هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ
پامو از این اتاق بذارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تورا ندارم  نمی تونم ببینم به جای دستای گرم تو،دستای یخ زده ی غریبه ای تو دستام باشه
همینجا تمومش میکنم  واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام
وای علی کاش بودی میدیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان !
....عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم دلم برات خیلی تنگ شده میخوام ببینمت دستم میلرزه طرح چشمات پیش رومه دستمو بگیر منم باهات میام... .
پدر مریم نامه تو دستشه، کمرش شکست،بالای سر جنازه دختر قشنگش ایستاده و گریه میکنه
 سرشو برگردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده ،که توی چهار چوب در یه قامت آشنا میبینه
، آره پدر علی بود،اونم یه نامه تو دستشه،چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود
نگاه دوتا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود
هردو سکوت کردند و به هم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود
پدر علی هم اومده بود نامه پسرشو برسونه بدست مریم، اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود
 حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده
 حالا دیگه دوتا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت !
مابقی هرچی مونده گذر زمانه و آینده و بازهم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمیکنند... .

من هرچی تلخی بود امتحان کردم ولی دیدم هیچ چیر تلخ تر از ندیدنت نیست!!


 نظر یادتون نره

دل نوشته های یک پسر تنها غمگین و دل شکسته

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 14
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 12
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 15
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 18
  • بازدید ماه : 25
  • بازدید سال : 51
  • بازدید کلی : 238